رونیکای پنج ماه و نیمه مامانی و بابایی
سلام رونیکا طلای مامان عشقم بلاخره بعد از سه ماه وقت کردم بیام یک سری تو وبلاگ بزنم این چند ماهه حسابی درگیر بودیم جشن عروسی دایی رضا و بعد مهمونی رفتن و مهمون اومدن و خلاصه یک کم تنبلی مامان و همه دست به دست هم دادن تا سه ماه نتونم مطلبی برات بنویسم .
عشق مان و بابا الان دیگه برا خودت خانومی شدی امروز هفده آذر نود و سه ده روز دیگه شش ماهت میشه و باید بری واکسن بزنی . تو این چند ماه کلی کارهای مختلف یاد گرفتی الان دیگه قشنگ برا خودت میشینی بازی میکنی پاهات و میخوری قلط میزنی کلی ماشالا ماشالا بازیگوش و شیرین شدی .
دوست دارم تو این ماه ببرمت اتلیه و ازت یک عکس خوشگل بگیرم تا یادگاری بمونه . دیگه داری بزرگ میشی ماشالا بهترین موقع عکس گرفتنه دیگه.
الان بغل بابایی هستی و داری سکسکه میکنی و بابایی تورو فشار میده و میچلونه!
تو تختت که میزارمت کلی برا خودت بازی میکنی با زرافه قشنگت با عروسک کپلی همه چیزو می گیری و میکنی تو دهنت خلاصه حسابی مارو سرگرم کردی عسلک .
کاش میتونستی یک کمی حرف بزنی و بگی مامان و بابا ولی با خنده های خیلی زیبات جای حرف و خیلی خوب پر میکنی طوری که آدم دلش غش میره و میخواد گاز گازی کنه لپاتو !