دلم برات تنگ شده جونم
سلام گوگولی مامان امروز جمعه 15 آذر سال 92 مامانی حوصلش سررفته بود دلشم خیلی برات تنگ شده بود گفت چیکار کنم بیام تو وبلاگ گوگولک یک چند خطی براش بنویسم دارم روزشماری میکنم کی میای پیشم 7 ماه دیگه باید وایستم هنوز خیلی کوچولویی اندازه حبه انگور امشب خونه خاله فرشته دعوتیم مامانی بابایی خاله فایزه دایی رضا زن دایی حوری میلاد جون پسرخالت آقا مهدی من و بابا هم دعوتیم آخه میدونی دایی رضا تازه ازدواج کرده تقریبا سه ماهه به خاطر همین پاگشا شده امروز ما هم یک روز بزدوی باید همشونو دعوت کنیم فعلا با بابا باید بگردیم دنبال یک خونه الان پنج ساله که سمت نواب میشینیم اگه خدا بخواد میخواهیم بریم سمت شرق پیروزی گوگولک فکر نکنم بتونیم یک جای بزرگتر از 45 یا 50 متر بگیریم آخه اجاره ها خیلی بالاست حالا با ابن حرفها نمیخوام نگرانت کنم بلاخره خدا بزرگه میدونی من همیشه بهترین ها رو برات میخوام امیدارم اینطوری بشه دوست دارم یک اتاق خیلی خوشگل برات درست کنم حالا بعدا عکساشو میگیرم برات میزارم تو وبلاگت ببینی زودتر رشد کن و بیا پیشمون دلم برات تنگ شده جونم.